-
باز باران...
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 20:17
باز باران، کوترانه؟ تابگوید عاشقانه، با گهرهای فراوان می خورد بر بام خانه، یادم آرد روز باران روز غمگین جدائی،تلخ وتاریک،مرگ نزدیک، نوجوانی ساده بودم،شادو خرم نرم و نازک، فارغ از هرگونه اندوه، میدویدم همچوآهو،می پریدم از لب جو، دور می گشتم ز خانه،ناگهان از بخت زارم،عشق آمد کرد تارم، عاشق و شیدا شدم من ، ای عجب رسوا...
-
او انسان بود
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 19:26
عجله داشتم؛ تندتند راه می رفتم؛ محکم به چیزی خوردم... آدم بود! منتظر بودم بگوید:کوری!؟ ...دستش را بطرفم دراز کرد؛ با من دست داد... انسان بود...!!!
-
ما با توایم...
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 14:05
سالهاست آواز انتظار از حلقوم ساعت هایمان می تراود. سالهاست دود غلیظی از بغض فراق در گلویمان می پیجد. با کسالت های آنی،با دلمشغولی های کال، گاهی با غم نان مدارا می کنیم وگاهی با غم نداشته هایمان فریاد می کنیم. سالهاست با توایم و بی توایم...اما
-
امتحان
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 18:47
امروز دخترمو بردم برای المپیاد ریاضی دانشکده علوم اجتماعی. چقدر پدرو مادرا اومده بودن چقدر توی چهره اشون اضطراب داشتن انگار خودشون میخواستن امتحان بدن جدا هیچ کس مثل پدرو مادرا دلسوز بچه هاشون نیستن دو ساعت و نیم زیر آفتاب بودیم بچه ها که اومدن یه دفعه همه چیز تموم شد چهره همه شاد شد انگار دیگه مهم نبود قبول میشن یا...
-
دوستی های کنسروی
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 17:48
این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند! زیبایی هایش را بیرون بکشد... تلخی هایش را صبر کند.آدمهای امروز دوستی کنسروی می خواهند؛ یک کنسرو... که فقط درش را باز کنند...بعد یک نفر شیرین ومهربان از تویش بپرد بیرون و هی لبخند بزند وبگوید حق با توست...
-
خسته شدیم از
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 18:06
زمستانی سرد کلاغی غذا نداشت تا جوجه هایش را سیر کند. پس گوشت بدن خودش را کند وداد به جوجه هایش تا بخورند. زمستان تمام شدو کلاغ مرد! اما بچه هایش نجات پیدا کردند وگفتند: آخی خوب شد مرد،راحت شدیم از این غذای تکراری! این است واقعیت تلخ روزگار ما؟!
-
هیجان
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 20:58
نمی دونم تا حالا شهربازی رفتی وسوار ترن هوایی شدی یا نه ؟ یا مثلا چرخ و فلک؟خودم خیلی از چرخ وفلک میترسم همش دلم میخواد بالای بالای چرخ وفلک که میترشم یا بالاترین قسمت ترن هوایی چشممو وا کنمو شهرو زیر پام ببینم ببینم ارتفاع چی داره که بعضیا انقد دوست دارن برن بالاو یهو بیان پایین اصلا این هیجانو دوست ندارم اینکه یهو...
-
فاصله
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 09:08
همیشه از فاصله هاگله مندیم.شاید یادمان رفته که در مشق های کودکیمان گاه برای فهمیدن کلمات فاصله هم لازم بود.
-
روز مادر
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 09:03
مادر عزیز تو ای محرمترین یارم تو ای مونس وغمخوارم به نام نامی مادر همیشه دوستت دارم
-
عاشقانه ای برای تو
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 19:16
آسمان هم که باشی بغلت خواهم کرد.... فکر گستردگی واژه نباش همه در گوشه ی تنهایی من جا دارند... پراز عاشقانه ای تو دیگر از خدا چه خواهم؟؟؟...
-
نگاه مبهم تو
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 19:11
چه تفاوتی می کند آنسوی دنیا باشیم یافقط چندکوچه آن طرف تر!؟ پای عشق که در میان باشد دلتنگی دمار آدم را در می آورد...!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 19:59
چندروز پیش توی یه کتابی یه جمله خوندم خیلی خوشم اومد امیدوارم شما هم خوشتون بیاد: آدم نابینا فرق بین شیشه و الماس رو نمیدونه پس اگه کسی قدرتو ندونستو ترکت کرد فکر نکن تو شیشه ای مطمئن باش اون کور بوده فرق بین الماس و شیشه رو نمیدونست!
-
معرفت
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 20:56
دمش گرم! باران را می گویم.... ارام به شانه ام زد وگفت: .... امروز خیلی خسته شدی برو..... برو استراحت کن من به جایت میبارم!
-
مناجات
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 19:12
خدایا تورا غریب دیدم وغریبانه غریبت شدم تورا بخشنده پنداشتم وگناهکار شدم/توراوفادار دیدم وهرجا که رفتم بازگشتم /توراگرم دیدم ودر سردترین لحظه ها به سراغت آمدم/تو مراچه دیدی که وفادار ماندی......؟ خداوندا مارا ببخش بخاطر آن همه درهایی که زدیم وهیچ کدام خانه تو نبود تو که آسمانی را می گر یانی تا گلی را...
-
پیشم بمان مادر
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 21:08
شب شهادت خانم فاطمه زهراست چقدر دلم گرفته چقدر دلم میسوزه که یه زن جوون بوسیله مرگ از بچه ها وهمسرش جدابشه چقدر دردناکه که مادر باشی و نتونی بچه هاتو که هنوز خیلی کوچیکن توی این دنیای بیرحم بزرگ تنها بذاری چقدر سخته که دنیا انقدر عذابت بده که ازخدا آرزوی مرگ کنی اون ساعات آخر چی گذشت به بچه های فاطمه حتما این جمله رو...
-
افتتاحیه
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 19:51
مژده مژده مژده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا سلام دوست جونم اینا امروز وبلاگمو افتتاح کردم تا هروقت که داشتم منفجر میشدم چه ازشادی چه از غم بیام توش بنویسم تا آروم بشم شمام اگه بخونید و نظراتتونو بگید خیلی خوشحال میشم .