سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن وپاک
کودکان احساس!
جای بازی اینجاست...
(سهراب سپهری)
سلام دوستان خوبم من یک هفته نیستم دارم میرم مشهد از طرف همتونم نائب الزیاره هستم ایشالا اومدم بازم بهتون سر میزنم خدا قسمت همتون کنه که برید به پابوسش
14سال پیش یه همچین روزی خدا دردی به جونم انداخت که بهترین و شیرینترین دردی بود که تا اون موقع به سراغم اومده بود.
اونقدر شیرین که احساس ناراحتی نمی کردم .
خدایا شکرت بخاطر وقتیکه دردم تموم شد یه پسر شیرین توی بغلم بود یه پسر که خنده هاش وجودمو لبریز از یه حس بزرگ میکرد حس مادری ،حسی که از داشتنش به خودم افتخار میکنم و روزی هزار بار خدارو شکر میکنم .
خدایا پسرمو که امروز تولدشه همیشه برام نگهدار و هرچی خار جلوی پاشه به چشمان من فرود بیار که درد مهمون وجود نازنینش نشه .
خدایا هیچ غمی به دلش ننداز خودم غمهاشو به دوش میکشم تا چشمای قشنگش هیچوقت بارونی نشه.
خدایا کمکش کن که پله های موفقیت رو طی کنه و لبهاش همیشه بخنده که از خنده های اون منم جون بگیرم .
خدایا پسرم رو به خودت میسپارم چون هیچ آغوشی امنتر از آغوش خودت نیست همیشه هواشو داشته باش .
در آخر پسرم
(تولدت مبارک .)
به همین سادگی فراموش میکنی که زن هستی،جوان و زیبا...
به همین سادگی ،نمیبینی که کودکانت همبازی می خواهند ونه آشپزی ماهر...
به همین سادگی،فراموش می کنی که پسرکت مادری امروزی وشیک می خواهد با روسری قرمز...
به همین سادگی ،سنگ صبور میشوی..
به همین سادگی، خودت را فراموش می کنی...
به همین سادگی،حرفهایت را می خوری وبه شوهرت نمی گوئی...
به همین سادگی،از دنیای همسرت دور میشوی...
به همین سادگی،نمی دانی که باید تغییر کنی نه با کردارت که با افکارت...
به همین سادگی،همه چیز را می بازی،عشقت،همسرت،دخترت،وپسرت را...
به همین سادگی،یک مستند کم دیالوگ می سازی که چندین سیمرغ بر سرش سایه می اندازد...
به همین سادگی،یک تیتراژآغازین دلچسب برای فیلمت می سازی...
به همین سادگی برای (روغن لادن)(شیرپاک)(ماشین لباسشوئی سامسونگ)(انستیتو زبان ایران مهر)و(بانک انصار) تبلیغ میکنی...
وزندگی به همین سادگی است...
به همین سادگی،می توان شادو پیروز بود
وبه همین سادگی می توان همه چیز را باخت.
سادگی را جدی بگیریم
منم بالاخره یه شعر از فروغ پیدا کردم امیدوارم خوشتون بیاد.
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز ین حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شدوگفت:
حلقه خوشبختی است،حلقه زندگی است
همه گفتند:مبارک باشد
دخترک گفت:دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد برآن حلقه زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ؛هدر
زن پریشان شدو نالید که وای
وای،این حلقه که درچهره ی او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه ی بردگی و بندگی است
حکایت رفاقت من با تو؛ حکایت ((قهوه))ایست که امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم!
که با هر جرعه ،بسیار اندیشیدم؛ و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که
انتظار تمام شدنش را نداشتم! وتمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم!
حتی تلخ تلخ !
این روزها هم خوشحالم هم غمگین...
نمیفهمم....!
خودم هم حالم را نمی فهمم....
گاهی در دلم قند آب می شود وروحم به اسمانها پر می کشد.....
گاهی تنها دلم اتاقی میخواهد تاریک و سوت وکور....
که بنشینم گوشه کنارش وثانیه به ثانیه ام را هم آغوش غم شوم...
نمیدانم...
تنها چیزی که میدانم این است که این روزها دلم بچه می شود می خندد می گرید وپا به
زمین می کوبد ، دمی بهانه های کودکانه میگیرد.....!
(دل کوچک من )آرام باش.....خودم هوایت رادارم...!
دیشب جاتون خالی تولد همسریم بود کلی مهمون دعوت کرده بودم تا سورپرایزش کنم .
همه هم دستشون درد نکنه اومده بودن .چون می خواستم غافلگیرش کنم از دوماه پیش داشتم برنامه ریزی میکردم که نفهمه خیلی اذیت شدم هرچی خریده بودم باید قایم میکردم توی هفت تا سوراخ که نبینه غذا درست کردنم که بدبختی بود اساسی داشتم با خواهر شوهرم سالاد اندونزی درست میکردم یهو اومد خونه حالا فکرشو بکن هر قسمت سالاد زیر یکی از کابینتها بود هر کدوم از غذاهام یا توی فر بود یا تو بالکن یا کابینت سالاد ماکارونی و میوه خونه دوستم اصلا مکافاتی بود به هم سپرده بودم چیزی بروز ندن به خواهر شوهرمم گفته بودم بعب از ظهر زودتر بیاد ببرتش بیرون اونم میخواست به روش نیاره هی سوتی میداد خلاصه شب خوبی بود و همه هم راضی بودن ظاهرا ولی من انقد بهم فشار اومد که رسما به غلط کردن افتادم وبه خودم قول دادم دیگه هیشکیو سورپرایز نکنم .نوشته روی کادوم هم این بود :
گاهی میان وسعت دستان خالیم حس میکنم تمام داروندارم نگاه توست.
همسرعزیزم؛اگه اومدی وبمو مطلبمو خوندی بدون که :
عزیزم خیلی دوست دارم و تولدت مبارک ایشالله که هزار ساله بشی.
خدا مرا از بهشت راند، از زمین ترساند
شما مرا از زمین راندید، از خدا ترساندید
من اینک در کنار شیطان آرام گرفته ام
که نه مرا از خویش می راند و نه از هیچ می ترساند...
سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدن آن پول می گیرد.
امروز روز بدی بود هر کاری کردم یه جاش می لنگیدو حالمو می گرفت الان اومدم وبلاگم نوشته 14و15 بعلت بروزرسانی نمیشه نظر گذاشتو یادداشت جدید گذاشت رفتم وب یکی همش نوشته آرامش ندارم پیرم الم وبلم...رفتم وب دیگه حالا اسمشم نمیگم بفهمید کیه واسه نوشتش رمز گذاشته رفتم وب یکی دیگه میگه کاش میشد مثل بنفشه ها وطنمو کول کنم برم جائی که دلم می خواد بابا دلم پوکید از اینهمه ضدحال چیزای قشنگ بذارید که لا اقل بعد از یه روز کار هم خودتون سرحال بشید هم اونائی که میان بهتون سربزنن نه دروغ میگم بگو دروغ میگی ولی اگه حرفمو قبول کردی و خندیدی بگو آفرین که بالاخره یکی پیدا شد ما آدمای ضدحالو بخندونه والا بوخودا
مردی از حلوا فروشی حلوای نسیه خواست.
حلوافروش گفت :مزه اش را امتحان کن اگر دوست داشتی با تو معامله می کنم.
خریدار کمی صبرکرده و سپس گفت:من روزه های به جا نیاورده ای از سال گذشته داشته ام و اکنون گرفته ام.
فروشنده کمی بااخم به خریدار گفت: پناه برخدا،هرگز با تو معامله نمی کنم تو که فرمان خدا را از سالی به سال دیگر انداخته ای با من چه خواهی کرد؟
درحضور خارها هم می شود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پراز احساس بود
می شود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های یک متروکه را الماس بود
کاش می شد حرفی از کاش می شد هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود.
خدایا!تورا دوست دارم.
خدایا!به هر سو می نگرم تو را می بینم.
به هر سو که می روم تو را می بینم .در هر جا یاد تو جاریست.
مرا مملو از خودت کن.پر از یادتر از خاطره ات،که چه زیباست،این یادو خاطره.
خدایا!مرا دوست بدار .
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید!
به مرغ و گاو وگوسفند خبر داد. همه گفتند:تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد!
ماری در تله افتاد وزن مزرعه دار را گزید. از مرغ بایش سوپ درست کردند!
گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند!
گاو را برای مراسم ترحیم کشتند.
ودر این مدت موش از سوراخ دیوار نکاه می کرد وبه مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر می کرد.
حالا من و تو باید موش باشیم یا به هوش و بیدار؟
چه دوستم داشته باشی وچه از من متنفر باشی در هرصورت بهم لطف می کنی
چون اگه دوستم داشته باشی تو قلبت هستم و اگه ازم متنفر باشی
تو ذهنتم (شکسپیر)
تاریخ تولدت مهم نیست ،تاریخ تبلورت مهم است.
اهل کجابودنت مهم نیست،اهل و بجابودنت مهم است.
منطقه زندگی ات مهم نیست،منطق زندگی ات مهم است.
گذشته زندگی ات مهم نیست،امروز تو مهم است که چه گذشته ای را برای فردایت می سازی.
من به یک عشق خیالی دلخوشم
من به یک گلدان خالی دلخوشم
باز تنهائی وفصلی بیصدا
باز با گلهای قالی دلخوشم
چینی صدوصله ای از جنس آه
با همین آشفته حالی دلخوشم
راز دریا خفته در آغوش من
من به خواب خشکسالی دلخوشم
هیچکس تنهاییم راسرنزد
با سکوت این حوالی دلخوشم.
سرم را نه ظلم می تواند خم کند،
نه مرگ،
نه ترس،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود پدرم؛
میلاد مولود کعبه حضرت علی(ع)وروز پدر مبارک.
شادی روح پدرائی که دیه توی جمع خونواده هاشون نیستن و خیلی آرزوی دوباره داشتنشو دارن صلوات.