گاهی سخت می شود...
دوستش داری و نمی داند
دوستش داری و نمی خواهد
دوستش داری و سهم تو از بودنش
فقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالت
دوستش داری و سهم تو
از اینهمه ،تنهایی است و بس!!!
برای دل خودم می نویسم...
برای دلتنگی هایم...
برای دغدغه های خودم
برای شانه ای که تکیه گاهم نیست!
برای دلی که دلتنگم نیست...
برای دستی که نوازشگرزخم هایم نیست...
برای خودم می نویسم!
بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست!.!.!
برماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار.
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکیست
اما به یاد بسپار.
(فریدون مشبری)
وقتی باختم،مسیر را یافتم؛
در بزرگراه زندگی همواره راهت ،راحت نخواهد بود.
هر چاله ای چاره ای به تو می آموزد.
دوباره فکر کن،فرصت ها دوبار تکرار نمی شوند.
پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت باید رفت!!
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن وپاک
کودکان احساس!
جای بازی اینجاست...
(سهراب سپهری)
سلام دوستان خوبم من یک هفته نیستم دارم میرم مشهد از طرف همتونم نائب الزیاره هستم ایشالا اومدم بازم بهتون سر میزنم خدا قسمت همتون کنه که برید به پابوسش
14سال پیش یه همچین روزی خدا دردی به جونم انداخت که بهترین و شیرینترین دردی بود که تا اون موقع به سراغم اومده بود.
اونقدر شیرین که احساس ناراحتی نمی کردم .
خدایا شکرت بخاطر وقتیکه دردم تموم شد یه پسر شیرین توی بغلم بود یه پسر که خنده هاش وجودمو لبریز از یه حس بزرگ میکرد حس مادری ،حسی که از داشتنش به خودم افتخار میکنم و روزی هزار بار خدارو شکر میکنم .
خدایا پسرمو که امروز تولدشه همیشه برام نگهدار و هرچی خار جلوی پاشه به چشمان من فرود بیار که درد مهمون وجود نازنینش نشه .
خدایا هیچ غمی به دلش ننداز خودم غمهاشو به دوش میکشم تا چشمای قشنگش هیچوقت بارونی نشه.
خدایا کمکش کن که پله های موفقیت رو طی کنه و لبهاش همیشه بخنده که از خنده های اون منم جون بگیرم .
خدایا پسرم رو به خودت میسپارم چون هیچ آغوشی امنتر از آغوش خودت نیست همیشه هواشو داشته باش .
در آخر پسرم
(تولدت مبارک .)
به همین سادگی فراموش میکنی که زن هستی،جوان و زیبا...
به همین سادگی ،نمیبینی که کودکانت همبازی می خواهند ونه آشپزی ماهر...
به همین سادگی،فراموش می کنی که پسرکت مادری امروزی وشیک می خواهد با روسری قرمز...
به همین سادگی ،سنگ صبور میشوی..
به همین سادگی، خودت را فراموش می کنی...
به همین سادگی،حرفهایت را می خوری وبه شوهرت نمی گوئی...
به همین سادگی،از دنیای همسرت دور میشوی...
به همین سادگی،نمی دانی که باید تغییر کنی نه با کردارت که با افکارت...
به همین سادگی،همه چیز را می بازی،عشقت،همسرت،دخترت،وپسرت را...
به همین سادگی،یک مستند کم دیالوگ می سازی که چندین سیمرغ بر سرش سایه می اندازد...
به همین سادگی،یک تیتراژآغازین دلچسب برای فیلمت می سازی...
به همین سادگی برای (روغن لادن)(شیرپاک)(ماشین لباسشوئی سامسونگ)(انستیتو زبان ایران مهر)و(بانک انصار) تبلیغ میکنی...
وزندگی به همین سادگی است...
به همین سادگی،می توان شادو پیروز بود
وبه همین سادگی می توان همه چیز را باخت.
سادگی را جدی بگیریم
منم بالاخره یه شعر از فروغ پیدا کردم امیدوارم خوشتون بیاد.
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز ین حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شدوگفت:
حلقه خوشبختی است،حلقه زندگی است
همه گفتند:مبارک باشد
دخترک گفت:دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد برآن حلقه زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ؛هدر
زن پریشان شدو نالید که وای
وای،این حلقه که درچهره ی او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه ی بردگی و بندگی است