زن زمستون


من زنم همزاد بارون هم نژاد کوهو تیشه



طعم شیرینه یه آغوش معنیه درختو ریشه


عطر من اگه بپیچه ذهن شعرام تازه میشه


اگه دستامو بکارن سبز میشم تا همیشه


من زنم که روح عشقو بسپره به سینه ی من


من زنم مرهم درد دل عاشقای شب گرد



تنم از جنس بهاره تو شبای کهنه و سرد


تک درخت ایستاده تو هجوم وحشیه درد


اما تو عمق نگاهم یه قبیله بی کسی هست


روی هر گوشه ی قلبم زخم بی هم نفسی هست


من زنم زن زمستون زن شعرای پریشون


رو تنم زخم یه غربت تو چشام هوای بارون


من زنم همزاد بارون هم نژاد کوهو تیشه


طعم شیرین یه آغوش معنیه درختو ریشه


عطر من اگه بپیچه ذهن شعرام تازه میشه




اگه دستامو بکارن سبز میشم تا همیشه




باز باران

باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه? 

خانه ام کو ؟؟؟ خانه ات کو ؟؟؟

آن دل دیوانه ات کو ؟؟؟

روزهای کودکی کو ؟؟؟

فصل خوب سادگی کو ؟؟؟

یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین پس چه شد دیگر ?

کجا رفت ؟؟؟

خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو ?

آرزو هست ؟؟؟

کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز

یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد ،بــاز بــــاران ?

بــاز بــــاران می خورد بر بام خانه بی ترانه

بی بهانه شایدم گم کرده خانه

شعله عشق

باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

نگاه کن

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه
سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا
کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می
شود